گفت وگو با اکبر نبوی
بله، عاشقانه ترین و لطیف ترین شعرهای سینمای ایران، «هیوا». به اعتقاد من و به دلایل متعدد، یکی از عاشقانه ترین و لطیف ترین غزل های سینمای ایران است. شاید مهم ترین دلیل اینکه «هیوا»، فیلمی به شدت عاشقانه و شاعرانه است و لطیف، این است که باز هم برگرفته از تجربه عشق دو نفر آدم است. من بر این تجربه تاکید می کنم، چون هنر بر پایه موقعیت های انسانی است که شکل می گیرد. یا من به عنوان هنرمند در آن موقعیت قرار گرفته ام، یا دیگران قرار گرفته اند و من روایت های آنها را خواندم یا شنیدم؛ به تصویر می کشم و تبدیلش می کنم به هنر. اگر اشتباه نکنم، اسم واقعی همسر شهید باکری «فاطمه خانم» است و با حمید باکری، یک عشق فوق العاده عجیب داشت. رسول با آشنایی با این خانم در هنگام ساخت مستند شهید باکری، و بدون اینکه رسول از قبل تصوری از بعضی مسائل داشته باشد، از آنجایی که خدا دوستش داشت، وارد یک جریان و دنیای عاشقانه ای شد بین این دو انسان؛ عشق هایی که شاید ما فقط در داستان ها می خواندیم یا در افسانه ها شنیده بودیم. طبیعتاً آدمی مثل ملاقلی پور که خودش سرشار از حس و شور است، وقتی با یک داستان شور انگیز عاشقانه روبه رو می شود، اگر«هیوا» را از دلش در نیاورد، رسول ملاقلی پور نیست. در نتیجه «هیوا» می شود یک فیلم واقعا عاشقانه و شاعرانه و یک غزل. به نظر شخصی من «هیوا» به همان نسبت که داستان شیرین و فرهاد، بیژن و منیژه و خسرو و شیرین در ادبیات کهن فارسی فوق العاده شورانگیز هستند، فوق العاده برانگیزاننده است و الهام بخش؛ منتها از جنس این زمان.
فالله خیر حافظ
خیلی عجیبه که ذهنم درگیره رسول ملاقلی پور شده از بین فیلم هایش فیلم هیوا شاعرانه ترین فیلم جنگی هست واقعیتهای جنگ را به تصویر کشیده با اون سفیری که در جنگ می ترسید از نام جنگ استفاده کرد بقول خود ملاقلی پور دکان سه نبش باز کرده بود از منافع رفتنبه جبهه که خیلی اتفاقی رفته بود که حتی می خواست نامه رسان را تطمیع کند که فرار کند از ترسی که در جبهه داشت سفیر شد اصلا هم نجنگید بقول رسول ملاقلی پور همه جور فردی در جبهه بود مصاحبه مجله را که مال بیست دو سال پیشه باز هم می خونم کودکی رسول ملاقلی پور معرکه بود دوران طلایی سینما را دیده بود چه فیلمهایی را در سینما دیده بود حتی بعد از اینکه با برادرش دعوا کرده بود برای دندان شکستن در دندانسازی برادرش یا سر دوربین دوبلیتل برادرش که وسوسه شده بود کمد برادرش را شکسته بود با دوربین عکس گرفته بود برادرش کتک مفصلی زده بود بقول خودش در مصاحبه در کارخانه نساجی کار می کرد بعدش به سینما می رفت فیلم های سالهای طلایی دهه چهل در سینما دنبال قهرمان هایش می گشت خودش که ضعیف ترین کتک خورترین بچه بوده در ذهنیات خودش بوده نقاشی می کشیده که کارمند خانم دانشگاه هنرهای زیبا که از مشتریان دندانسازی برادرش بوده از نقاشی هایش تعریف نموده بود برادرش دوس داشت که رسول ملاقلی پور دکتر بشود نتونست درس بخواند برای اینکه در جهان ذهنی خودش بود سیکل گرفته بود
خدایا
از خاطراتش فیلمهایش بین ما صحبت میشه
این وبلاگ ادای دینی است به رسول ملاقلی پور
یا علی
پ ن پارسی بلاگ به زور می فرسته
معلوم نیست بقیه چحوری اپ می کنند
حتما سرعت اینترنت خیلی زیاد باشه
باید چند ساعت منتظر باشی تا وبلاگت اپ بشه پارسی بلاگ بفرسته یادداشت را این چه اپ شدنیه اخه ؟